کد مطلب:3098 دوشنبه 23 خرداد 1390 آمار بازدید:753

ويژه برنامه ميلاد امام جواد (ع)
شبكه ولايت - تاريخ و سيره

54:59

دانلود   9.44 مگابایت
بسم الله الرحمن الرحيم

مجري
با عرض سلام و خسته نباشيد خدمت بينندگان گرامي در خدمت شما هستيم با ويژه برنامه اي كه به مناسبت ولادت امام جواد عليه السلام تهيه كرديم و همچنين اين عيد فرخنده را به همه شما عزيزان تبريك عرض ميكنيم و از محضر كارشناس محترم برنامه حضرت استاد يوسفي غروي بهره مند خواهيم شد و در خصوص ميلاد امام جواد و بركات اين ميلاد مباحثي را مطرح خواهيم كرد .
استاد غروي
امشب شام ميلاد امام جواد عليه السلام است و فرقي ندارد كه چه شب مولود و شام مولود برنامه گرفته شود ولي به اعتبار برنامه بلاد غرب شب را روي حساب تاريخ هاي غير قمري و يا تاريخ هاي شمسي اعم از هجري و شمسي ميلادي و اينها همه شمسي است .
تاريخ هاي قمري همانطور كه اسمش بالايش است چون ملاكش قمر است يعني ملاكش مهتاب است و بنابراين مهتاب از اول شب ظهور ميكند و اول آن 24 را از اول شب حساب ميكنند پس شبانه روزش همانطور كه در تعبير فارسي به شب شروع شده محاسبه شبهاي قمري از ابتداي شب گذشته تا انتهاي روز است .
در تاريخ هاي شمسي چون غالباً از نيمه شب حساب ميكنند بنابراين شب دو قسمت ميشود و نيمه دوم هر شب تابع روز بعد است ولي نيمه اول هر شبي تابع روز قبل است و اين نيمه شب امشب بنا بر تاريخي كه بيشتر در بلاد غربي معمول است كه البته تاريخ شمسي ميلادي است سر شب تابع روز گذشته است .
بنابراين امشب شام ميلاد حضرت امام جواد عليه السلام است كه بر همه بينندگان و شنوندگان انشاء الله مبارك و ميمون باشد .
مجري
درباره خود ميلاد آقا امام جواد و سال ميلاد و مسائل معمولي كه درباره ميلاد هميشه مطرح ميشود براي ما توضيح بدهيد ؟
آقاي يوسفي غروي
اين تواريخ به اعتبار اينكه تواريخ شرعي است تابع تاريخ قمري عربي است كه بعد اسلام آمده و آن را مورد امضاء قرار داده است و در قرآن كريم تنها آيه اي كه ميتواند اشاره به مشروعيت و به رسميت شناختن تاريخ قمري البته با هجرت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم از مكه مكرمه به مدينه منوره تنها آيه اي كه اشاره به اين مشروعيت و رسميت در قرآن كريم است آيه 185 سوره بقره « شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ هُديً لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدي وَ الْفُرْقانِ » ولي چون ماه ديگري در قرآن كريم ذكر نشده است ولي چون ماه مبارك رمضان در قرآن آمده است كافي است براي اينكه اين ماه از مجموعه دوازده قمري عربي است كه از قبل از اسلام در ميان عرب معمول بوده است و اين كافي است براي نشانه اينكه اين مورد امضاء اسلام قرار گرفته است و تاريخ رسمي در شرع اسلام همين تاريخ قمري ميشود كه البته به اضافه اينكه مبدأ آن را بعد از اسلام از هجرت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مخصوصاً با مشورت اميرالمؤمنين علي عليه السلام به خليفه دوم كه در سال 17 هجري قمري بود .
چون خليفه دوم از نيمه سال 13 هجري دو سال و اندي خليفه اول خلافت كرد و خليفه اول در اوائل سال 11 هجري بود و از اوائل سال 13 خليفه دوم عمر جانشين ابوبكر شد و از نيمه سال 13 تا سال 17 يعني حدود 4 يا 5 سال فاصله شد تا عوارضي و عللي و اسبابي پيش آمد تا خليفه دوم را وادار كرد كه عده اي از مردم را در مسجد پيامبر اكرم جمع كرد و از صحابه و از اصحاب پيامبر اكرم و در ميان آنها اميرالمؤمنين علي عليه السلام بود و بنابراين مشورتي كه ميشود به اين امر گفت عام است و نه خاص .
يعني عمر جلسه خاص و دعوتي خاص مخصوصاً نسبت به اميرالمؤمنين عليه السلام نداشت اما به شكل طبيعي كه هر امري عارض ميشد و چون دارالخليفه ديگري نداشت البته براي خلافت خليفه سوم عثمان يكي از نو آوري ها و بدعتهايي كه خليفه سوم در اسلام بوجود آورد .
تعبير از نوآوري بخاطر اين است كه خلفاء قبل و پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مركز حكومتشان بطور طبيعي مسجد بود و احياناً برخي از مراجعات در منزل ايشان انجام ميگرفت ولي عمده مراجعات و حل و فصل امور در مسجد ايشان انجام ميگرفت و خليفه اول و دوم هم همينگونه بودند و خليفه سوم چون براي خودش منزل بزرگ و كاخ مانندي درست كرد اين جزء بدعتهاي خليفه سوم شمرده ميشود و لذا دار الخلافهء خود را به منزل خود منتقل كرد و از مسجد جدا كرد و اولين خليفه اي بود كه براي خود دربان قرار داد .
خليفه دوم در مسجد بود و هر امري از امور مسلمين عارض ميشد و مجالي داشت و جايي براي مشورت داشت در مسجد پيامبر اكرم مطرح ميكرد و اميرالمؤمنين هم در اين جلسه حضور داشتند و عمر گفت ما يك تاريخ رسمي براي خلافت اسلامي ميخواهيم انتخاب كنيم كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند پس از هجرت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم از مكه به مدينه مبدأ اين تاريخ را با همان ماههاي عربي قمري كه در آيه قرآن كريم هم نام از ماه رمضان ذكر شده استفاده كنيم .
اصل مشورت از قرآن گرفته شده است ولي شروعش به شروع مبدأ هجرت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و از مشورت اميرالمؤمنين عليه السلام بوده است و البته نظرهاي ديگري هم بود و برخي گفتند كه از ميلاد پيامبر اكرم شروع كنيم و يا از بعثت پيامبر اكرم شروع كنيم ولي اميرالمؤمنين هر دو را رد كرد به اعتبار اينكه هم ميلاد و هم بعثت در قبل از شروع اسلام بوده است و نقطه قوتي در اسلام نبوده است .
و هجرت شروع حكومت بنحوي شمرده ميشود چون پيامبر اكرم بعد از هجرت در مدينه منوره دولت اسلامي را به رياست خود داير كردند اما نظر اميرالمؤمنين به اين جهت نبود بلكه نقطه عطف اعتبار اسلام از نقطه ضعف به قوت بود يعني قبل از هجرت اسلام در مكه در اقليّت بود و بعد با هجرت پيامبر اكرم از مكه به مدينه در واقع ندا و صداي اقوام صداي اسلام بود .
برخي رحلت پيامبر اكرم را مطرح كردند كه مبدأ تاريخ اسلام از وفات پيامبر اكرم گرفته شود كه اميرالمؤمنين اين را رد كردند كه اين نقطه حزن و غم و اندوه است و مناسبت ندارد و بنابراين هجرت مناسب تر است و با استنادات و استدلالات اميرالمؤمنين ساير صحابه تسليم شدند و پذيرفتند و راهي غير از پذيرفتن نداشتند ولي خليفه دوم اين مشورت را نصفه انجام داد زيرا درباره تاريخ رسمي اسلام دو مسأله مطرح است كه يكي مبدأ تاريخ اسلام است و ديگري سرسال قمري است .
مبدأ تاريخ را از اميرالمؤمنين با اين استدلالات پذيرفتند اما نسبت به سر سال به مشورت نگذاشت و فيلش ياد هندوستان جاهلي عربي قبل از اسلام كرد كه عربها قبل از اسلام سال را بعد از حج چون مهمترين حادثه اي كه در دوران سال در ميان اعراب انجام ميگرفت حج خانه خدا بود و حادثه اي بود كه جلب توجه اكثر قريب به اتفاق اعراب جاهلي را ميكرد و جالب اينجاست كه اين را نشانه قرار داده بودند براي تمام و شروع شدن سال قرار داده بودند يعني با انتهاي ماه ذي الحجه كه ماه حج است و حاجي به منزلش برميگردد اولين هلالي كه ديده شود بعد از تمام شدن مناسك حج ، سر سال باشد و محرم سر سال باشد و اين را از اميرالمؤمنين مخصوصاً مشورت نگرفتند و گرنه نظر ائمه اهلبيت آنطوري كه مرحوم محدث قمي در مفاتيح متذكر شدند اين است كه ماه بعد از رمضان اول سال باشد و سر سال باشد يعني شروع عيد فطر شروع سال باشد .
اما چون خيلي اهميت نداشته است لذا ائمه عملاً با ساير مسلمانها همراهي كردند و زياد اظهار مخالفت نكردند ولي شروع از محرم امري عربي جاهلي بوده كه خليفه دوم ادامه داده ولي اصل مشورت با اميرالمؤمنين فقط در مبدأ هجرت گرفته شد و عمل شد .
رسميت تواريخ شرعي قمري است بنابراين منابع اوليه احاديث و تواريخ اسلام به عربي قمري هجري تاريخ نهاده شده است و لذا ميلاد امام جواد عليه السلام سال 195 هجري ذكر شده است در منابع تاريخي يعني چون شهادت امام رضا عليه السلام يا 202 و يا 203 هجري ذكر شده و لذا اين منشأ اين است كه گفته شود در وقت شهادت امام رضا عليه السلام در مرو كه البته در توس و خراسان انجام گرفته و از مرو بيرون آمده بودند كه بطرف بغداد قصدش اين بود كه قبل از به بغداد برسند چيزي كه بهانه اختلاف عليه مأمون و خروج بني العباس در بغداد نسبت به خلافت شده بود كه بهانه گرفته بودند كه چرا امام رضا را ولي عهد خود قرار داده و اين بمعناي اين است كه خلافت از بني عباس خارج شده و بني هاشم خارج ميشود و اين مسأله آساني نبود و اعراب به تبعيت از بني عباس اختلاف كردند و اين ميخواست به بغداد برود قبل از اينكه برادرش امين را سركوب كرده و از كار بركنار كرده و لذا در صدد اين است كه بهانه جوئي هاي مخالفت را از بين ببرد و آنها را خلع سلاح كند و لذا گفت از امام رضا عليه السلام حاجت خود را گرفتيم و ثمره اي كه بنا بود از اين ميوه بگيريم ، گرفتيم و ما به بهانه ولايتعهدي امام رضا عليه السلام به قصد خود رسيديم و درست است كه عده اي را شورانديم ولي ساير قيام هاي حركتهاي علويين و حسنيين را به بهانه تسليم امام رضا عليه السلام به ولايتعهدي اين سلاح را از ايشان گرفتيم و اين قيام هاي را خاموش كرديم و حال نوبت اين است كه آنهائي كه با ولايتعهدي مخالفت داشتند قانع كنيم با اينكه امام رضا عليه السلام را از سر راه خود برداريم و در شهادت امام رضا عليه السلام اختلاف است كه در سال 203 بوده و يا سال 202 بوده است و منشأ اين شده است كه نتوانند بگويند كه امام جواد آيا 7 ساله بوده و يا 9 ساله بوده است .
مجري
پس امام جواد عليه السلام در زمان امامتشان حداقل 7 سال و حداكثر 9 ساله بودند و سنّ در حجج الهي زياد مطرح نيست چنانچه عيسي بن مريم در گهواره به آن مقام رسيدند ؟
آقاي يوسفي غروي
بله ولي چون در بين شيعيان براي اولين بار بود كه پيش آمده بود و لذا خيلي مسأله عظيمي بر آمد و موجب توقف بسياري شد و تا مدتي براي پيروان اهل آزمايش الهي بود و تا اينكه بتدريج تسليم حجج و براهين و ادله حضرت شدند ، چون عمده استنباط استدلالات حجج الهي از تمكّنات غيبي و ارتباط با عالم غيب و اينكه قدرت غير عادي و غير طبيعي در اختيار او داده ميشود و نشان دادن نشانه هاي قدرت غيبي نشانه ارتباط او با عالم غيب و تصديق اين ارتباط باشد و معناي معجزه همين است .
البته ديگر مسلمانان چون غير از نبوت و رسالت حجتي براي خداوند قائل نيستند يعني حتي متأسفانه منكر اصل وصايت براي انبياء و مرسلين شدند و لذا است كه كلمه معجزه يعني بحث مبنايي است يعني بنا بر مبنا اهل سنت كه هيچ الهي غير از نبوت و رسالت قائل نيستند بنابراين معجزه را خاص به انبياء و مرسلين ميدادند يعني اختصاص به معجزه به انبياء و مرسلين در خصوص ديگر مسلمانان غير از شيعيان تابع مبناي آنها در عدم شناسايي هر حجتي براي پروردگار غير از انبياء و مرسلين است و چون حجتي غير از آنها نميشناسند لذا معجزه را خاص آنها ميدانند .
ولي شيعيان اهلبيت روي بحث مبناي حجت خداوند را سه نوع ميدانند : 1 ـ انبياء 2 ـ مرسلين از انبياء كه البته مرسلين هم به دو قسمت تقسيم ميشوند كه يكدسته مرسلين اولي العزم هستند كه 5 نفر هستند ابراهيم و نوح و موسي و عيسي و حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم ، و دسته ديگر كه اولي العزم نيستند و 130 نفر هستند و 124 هزار پيامبر نبي غير از رسول هم بوده است .
غير از اينها شيعيان قائل به وصايت براي انبياء و مرسلين بودند و شواهدي هم در روايات بر اين امر وجود دارد و مسأله بسيار در چالش اختلاف قرار دارد و حتي كساني كه منكر به وصايت پيامبران هستند ولي در معني وصايت تصرف كردند يعني گفتند وصايت دو تاست و يك وصايت نبوتي و رسالتي است و حجتي است و يكي وصايت شخصي است و وصايت اميرالمؤمنين را يا اصلاً قبول نميكنند و يا اگر قبول نميكردند حمل بر وصايت شخصي ميكنند كه پيامبر اكرم مثل هر انسان ديگري محتاج به يك وصي و قيمي بر كارهاي خودش بعنوان ميتي كه براي بعد از خود توصيه ها و سفارشهاي خاصي درباره ماترك خود دارد ، يعني همانطور كه پيامبر اكرم در اصل وصايت در اسلام تأكيد كرده است كه كسي بي وصيت نميرد و از دنيا نرود و در احاديث از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم آمده است كه فرمودند « مَن مَاتَ بِلاَ وَصِيَّهء مَاتَ مِيتَهءً الجَاهِلِيَّهء » هر كسي كه بدون وصيت از دنيا برود مثل اين است كه در حال جاهليت از دنيا رفته است .
اين همه تأكيد را حمل بر وصايت شخص كردند نه وصايت رسالتي ، يعني آنكه مهم اين است كه پيامبر اكرم معين كرده باشد كه با زن و بچه ايشان و يا در اموال و ماترك ايشان اينگونه رفتار كنند و اين خيلي مهم بود ولي اينكه رسالت ايشان و عظيم ترين وسيله الهي دست او را چه كنند زياد از نظر آنها مهم نبود .
مجري
از اصحاب ائمه هم نبايد غافل شد كه چقدر در اين قضيه تأثير داشتند مثل يونس بن عبد الرحمن كه كار كردند تا بيان كنند و شيعيان را هدايت كنند براي اينكه امامت امام جواد عليه السلام براي ايشان مشكلي ندارد و من روايتي از امام رضا عليه السلام ديدم كه درباره امام جواد عليه السلام بود كه فرمودند « هَذَا الْمَوْلُودُ الَّذِي لَمْ يُولَدْ فِي الْإِسْلَامِ أَعْظَمُ بَرَكَةً مِنْهُ » و اين خيلي عجيب است كه يعني بالاترين بركت در اسلام كه هزار و چهار صد سال بيشتر از آن ميگذرد چنين مولودي متولد شده است و از امام رضا عليه السلام اين جمله خيلي عظيم است ، اگر ممكن است در اين زمينه بيشتر توضيح بدهيد ؟
آقاي يوسفي غروي
اولاً حديث از احاديث اصول كافي است و در اصول كافي شيخ كليني متوفي 329 هجري كه تقريباً در زمان انتهايي غيبت صغري بوده است و نزديك وفات نابعه اربعه خاص امام زمان عليه السلام بوده است و ايشان هم از دنيا رفته است و صاحب اولين اصل اعتباري است و دو جلد از آن بعنوان اصول كافي و 4 جلد بعنوان فروع كافي و يك جلدش بعنوان روضه كافي شناخته شده است و با تقسيم بندي سه گانه اصول و فروع و روضه است .
اصولش بعنوان اصول و فروع اعتقادات است و فروع كافي يعني فروع تكاليف شرعي است و در واقع روايات فقهي است و روضه كافي بيشتر جنبه روايات تاريخي و اخلاقي دارد و كتاب وعظ و ارشاد و پند و اندرز و نصيحت و اخباري است كه در اين زمينه بوده است و نه داخل در اصول اعتقادات است و نه داخل در فروع تكاليف شرعي بوده است و بيشتر اخلاقيات و تاريخ است .
ايشان در اصول كافي دو دوره راجع به معصومين عليهم السلام باب دارند و يكسري ابواب نصوص هر حجت سابق بر حجت لاحق است يعني امام سابق بر امام لاحق است چون اساس عقيده امامت بر پايه نص استوار است يعني مسلمانها بعد از پيامبر اكرم به دو قسمت تقسيم ميشوند : مسلمانان قائل به نص و مسلمانان قائل به اختيار هستند .
قائلين به اختيار يعني كساني كه قائلند به اينكه پيامبر اكرم از سوي پروردگار كسي را براي بعد از خود براي حمل رسالت معين نكرده است ، با اينكه تأكيد داشتند به اينكه هيچ مسلماني نبايد بدون وصيتِ شخصي باشد و از دنيا برود و حتي تهديد كردند كه اگر كسي بدون وصيت عادي از دنيا رفت مثل اين است كه در حيات جاهليت مرده است ولي نسبت به اصل رسالت تأكيدي نداشتند !!!
با اينكه گفته ميشود كه اسلام دين خداوند دين عدل است و همان منبعي كه منشأ اين دين است و همان منبع منشأ عقل است و عقل و دين هر دو از يك منشأ كه خداوند تبارك و تعالي است شروع شده است بنابراين طبعاً بايد اين دو با هم منسجم باشد و اين غير معقول است كه اسلام بعنوان دين خداوند اينقدر كه به وصيت در امور شخصي تأكيد داشته باشد ولي چنين اهميتي را براي اصل رسالت قائل نشده باشد و قائل شدند كه پيامبر اكرم اسلام را به اميد خداوند رها كرده است كه هر چه پيش آيد خوش آيد و معتقدند كه مسلمانان موكول به اختيار خودشان هستند و اصحاب حل و عقد يا عقلاء قوم يا كدخدا منشي رواج پيدا كنند كه رايزني كنند كه كدام براي وصايت و خلافت و جانشيني پيامبر اكرم مناسب تر است بعهده بگيرد براي اداره امور اسلام و اينها قائل به اختيار هستند و در مقابل قائلين به نص هستند .
قائلين به نص معتقدند كه پيامبر اكرم اينگونه نبوده است كه وصيتهاي شخصي را مورد تأكيد قرار دهد اما وصيت به اصل اسلام را رها كند !!! و لذاست كه پيامبر اكرم اميرالمؤمنين علي ابن ابيطالب عليه السلام را به جانشيني و خلافت خود معين كردند و ابواب نص پيامبر اكرم بر اميرالمؤمنين و نص اميرالمؤمنين بر امام حسن و امام حسن بر امام حسين ... تا امام زمان عليه السلام ابوابي را در اصول كافي تشكيل ميدهد .
و از ديگر ابواب ، باب مواليد ائمه است ولي به تنهايي اختصاص به ميلاد ائمه ندارد و احاديث ديگري درباره آن امام در تاريخ آمده است و مختصرترين تاريخي است كه در بين اخبار ائمه اطهار عليه السلام آمده در اين كتاب جمع شده است .
اين حديث ضمن ابواب نصوص امام رضا بر فرزندش امام جواد عليه السلام آمده است يعني يكي از تعبيراتي كه امام رضا عليه السلام درباره امام جواد عليه السلام فرمودند اين حديث است كه « إِنَّا لَعِنْدَ الرِّضَا عليه السلام بِمِنًي إِذْ جِي ءَ بِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام قُلْنَا هَذَا الْمَوْلُودُ الْمُبَارَكُ قَالَ نَعَمْ هَذَا الْمَوْلُودُ الَّذِي لَمْ يُولَدْ فِي الْإِسْلَامِ أَعْظَمُ بَرَكَةً مِنْهُ » راوي ميگويد خدمت امام رضا بودم كه فرزند كوچكش امام جواد عليه السلام را آوردند و حضرت وقتي كه فرزندشان را در آغوش گرفتند به حضار رو كردند و فرمودند هيچ زاده اي در اسلام پر بركت تر از ايشان نيست .
اما مخفي نباشد كه لازم نيست كه ما معناي اين حديث را بطور مطلق بگيريم كه مبتلا به چالش و اشكال شويم كه چگونه با بركت پيامبر اكرم يا اميرالمؤمنين و يا ساير ائمه معصومين عليه السلام يا حتي نسبت به بركت خود امام رضا عليه السلام جمع ميشود بلكه ناظر به عصر امام رضاست آن هم با وصف مولود .
مجري
در واقع در آن زمان اتفاقي افتاده كه امام رضا عليه السلام چنين تعبيري كردند ؟
آقاي يوسفي غروي
ابتدا خوب است كه من مشابهي را براي اين حديث عرض كنم كه چنين سابقه اي وجود دارد مثلاً بطور كلي در اسلام نسبت به حضرت مريم قديس و مادر حضرت عيسي عليه السلام آمده كه ايشان سيدهء نساء العالمين است و پيامبر اكرم كه خودش اين تعبير را نسبت به مريم فرموده بود بعد مسلمانان از حضرت شنيدند كه اين تعبير را نسبت به فاطمه زهرا سلام الله عليها استفاده ميكند كه ما نفهميديم كدام سيدهء نساء عالمين است ، آيا مريم است و يا فاطمه زهرا است ؟ از حضرت پرسيدند كه حضرت فرمودند « وَ أَمَّا ابْنَتِي فَاطِمَةُ فَإِنَّهَا سَيِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ » .
درباره حضرت حمزه سيد الشهداء همينگونه است كه ايشان بعنوان قهرماني از قهرمانان اسلام و كسي است كه در راه اسلام جهاد مخلصانه كرده است و لذا پيامبر اكرم نشان امتياز و افتخاري به آن حضرت داد و از ايشان تعبير به سيد الشهداء كرد يعني از بين شهيداني كه تا آن زمان شهيد شده بودند ايشان سيد و سرور و سالار آنها بود ، اما امام صادق عليه السلام فرمود اين لقب براي جدم امام حسين عليه السلام است و بين لقب سيد الشهداء براي عمويشان حمزه تا لقب سيد الشهداء براي جدشان امام حسين به اينكه تا قبل از شهادت امام حسين حضرت حمزه سيد الشهداء بود ولي شهادت امام حسين عليه السلام در نزد پروردگار غير قابل قياس با هر شهادت ديگري است حتي شهادت حمزه سيد الشهداء .
بنابراين بعد از شهادت امام حسين عليه السلام سيد الشهداء علي الاطلاق نظير سيدهء النساء العالمين براي مادرش حضرت زهرا عليه السلام بوده است و حمزه سيد الشهداء أحد و شهداء تا قبل از شهادت امام حسين عليه السلام بوده است .
بنابراين نظير اين معنا را ميتوان در « لَمْ يُولَدْ فِي الْإِسْلَامِ أَعْظَمُ بَرَكَةً مِنْهُ » جاري كنيم كه در واقع ائمه با آن سوابغ به ما راهنمائي كردند كه در چنين اوقاتي ما ميتوانيم مطالب را با هم جمع كنيم و اين مقتضاي جمع عقلائي است و جاي هيچ شك و شبهه و ترديدي نيست كه پيامبر اكرم سيد الانبياء و المرسلين است و اميرالمؤمنين هم چنين بودند بعد از پيامبر اكرم و بنابراين چگونه ميشود كه « لَمْ يُولَدْ فِي الْإِسْلَامِ أَعْظَمُ بَرَكَةً مِنْهُ » معنايي كه قابل جمع است اين است كه اين مولود با وصف مولود بودن الآن داراي چنين خصوصيتي است و بنابراين خود امام رضا عليه السلام هم خارج ميشود چون امام رضا عليه السلام در آن زمان مولود نيست پس ناظر به وقت ولادت امام جواد است يعني بعد از رتبه پدارن و آباء گراميش است و در رتبه بعد با كرامت ترين و گرامي ترين مولود بعد از امام رضا عليه السلام امام جواد عليه السلام است و اين هم ناظر بر آثار و بركاتي است كه بر اين ولادت مترتب شده است يعني در واقع عده زيادي از مردم مسلمان و مؤمن و متدين پيروان ائمه اطهار را از حالت بلاتكليفي و ابهام و اجمال در آوردند كه مبتلا بودند كه چگونه ميشود ما كه معتقد به امامت اثني عشر هستيم و امام رضا عليه السلام هشتمين امام است و آيا امامت يعني منقطع ميشود ؟ امام رضا كه فرزند ندارد ؟ ووو ... چنين نگراني در ميان پيروان امام رضا عليه السلام بود و با ولادت آن حضرت اين نگراني ها برطرف شد و مصداق استمرار امامت به بعد از امام رضا عليه السلام براي آنها بدنيا آمد و نتيجتاً اين بركت اعتقادي كه تزلزل و ابهام براي آنها حل شد .
مجري
اين ابهام در چه سالي بوده است ؟
آقاي يوسفي غروي
حدود هفت يا حداكثر نه سال قبل از شهادت امام رضا عليه السلام بوده است و تا آن زمان امام رضا عليه السلام شناخته شده بود كه فرزندي ندارد .
مجري
چه كساني به اين قضيه دامنه زدند ؟
آقاي يوسفي غروي
بعد از شهادت امام كاظم عليه السلام كه زندان ايشان با توجه به تحقيق من بيشتر از 4 سال نبوده است و سه سال در بصره بوده و يكسال در بغداد بوده است و در زندان سندي بن شاهك بوده است كه البته دستور به قتل امام رضا عليه السلام به فضل بن ربيع در بصره صادر شده بود ولي فضل بن ربيع زير بار نرفته بود نه تنها قتل را انجام نداد بلكه زندان را بر حضرت موسي بن جعفر رفاهيت بخشيده بود و هارون براي اينكه امام كاظم عليه السلام را بقتل برساند و جاي هاشا داشته باشد از بغداد به رقّه كه نزديك فلسطين در شام است رفته بود است و اين دستور را صادر كرد و منتظر خبر شهادت امام كاظم عليه السلام بود كه بعد به بغداد بيايد و حتي مثل مأمون اظهار به غم و حزن و اندوه بكند ولي فضل بن ربيع قبول نكرد لذا حضرت را از پيش فضل بن ربيع به زندان سندي بن شاهك منتقل كردند .
با اينكه سندي شاهك خيلي بر امام شدت عمل بخرج داد تا امام را بقتل رساند ولي در همين مدتي كه امام آنجا بود حضرت بر خانواده او اثر گذاشت بحدي كه خواهر او و فرزندان او شيعه شدند و فرزند سندي از روات حضرت موسي بن جعفر قرار گرفت و رواياتي را از حضرت نقل كردند و نام او در كتب رجالي ما آمده است ولي در اصول اربعه رجال ما اسم حسين بن سندي شاهك است .
پس اين بركت در خانه سندي انجام گرفت كه اينها مايه عبرت در تاريخ است .
عده اي كه وكيل و نماينده حضرت در اين 4 سال بودند و وجوهات شرعي كه متعلق به حضرت امام كاظم بود نزد آنها جمع شده بود باعث شد كه اينها بعد از شهادت امام كاظم عليه السلام ايجاد سؤال و شك و ترديد بكنند در اينكه اصلاً چه كسي ميگويد كه حضرت موسي بن جعفر وفات يافته است و معتقد بودند كه حضرت موسي بن جعفر عليه السلام همان مهدي است كه غايب شده و بعد ظهور خواهد كرد و متوقف شدند و نام آنها واقفيه شد و مذهبي براي خود شدند كه زياد طول نكشيد و در زمان امام رضا عليه السلام كم كم منقرض شدند و هدايت شدند و در مقابل حجج و براهين امامت آنها كه طالب حق بودند هدايت شدند و آنها كه دنبال حق نبودند منقرض شدند و استمرار پيدا نكردند .
اينها در امامت امام رضا عليه السلام تشكيك ميكردند و ميگفتند امام كاظم آخرين امام است كه ظهور خواهد كرد و منتظر هيچ فرزندي براي استمرار امامت نيستيم و با ادعاي مهدويت منكر امام رضا عليه السلام شدند و عده اي هم برعكس گفتند امامت بنابر نظر ما بايد ادامه داشته باشد و با ادعاي اينكه امام بايد فرزند داشته باشد تا امامت استمرار پيدا كند و امام رضا كه فرزند ندارد پس ما قائل به امامت او نميشويم و حضرت بشارت مكرر ميدادند كه من حتماً فرزند دار خواهم شد و اين وعده متحقق شد و لذا چون متحقق شد لذا از آن تعبير به بركت عظيم كردند البته اين از زوجه اي بود كه از مغرب عربي بود و از بلاد آفريقا بود و از نژاد برر آفريقا بود و نژاد خوب و ممدوحي بوده است كه عده اي از آنها را به مدينه آوردند و در معرض فروش قرار داده بودند و امام رضا عليه السلام براي همسري خود كساني را فرستادند و از قبل تأيين فرموده بودند و با علم امامت ظرف مبارك حمل امام جواد عليه السلام را براي بعد از خود معين كردند و با نشانه هاي خاصي حواله فرمودند كه اين زن محترم را از بازار بخرند .
البته حضرت به روش جدشان پيامبر اكرم كسي را در ملكيت خود باقي نميگذاشتند و زناني كه به ملكيت پيامبر اكرم در مي آمدند مثل صفيه بنت حييّ بن أخطب و يا امثال او جويرهء بنت رئيس بني المصطلق و پيامبر اكرم اينها را آزاد ميكرد و بعد آنها را مخير ميكرد در همسري خود يا رها شدن و اينها با اين حسن اخلاق پيامبر اكرم با خود ميگفتند كه كجا برويم بهتر از اينجا و همسري پيامبر اكرم براي آنها افتخار بود و همه دنبال اين افتخار بودند و ائمه معصومين عليه السلام به اصطلاحاً دو نيم تقسيم ميشوند مثلاً مادر امام زين العابدين عليه السلام آزاده عرب نبوده است و دختر يزدگرد ساساني بوده و امام مادر باقر فرزند امام حسن مجتبي عليه السلام بوده و مادر امام صادق دختر قاسم فقيه فرزند محمد نجيب فرزند ابوبكر بوده كه تربيت شده حضرت علي عليه السلام بوده و حضرت تعبير ميكردند كه « محمد ابني من صلب ابي بكر » محمد فرزند من است گرچه از نظر نسل و انتساب فرزند ابوبكر باشد و البته در راه اميرالمؤمنين بود و در راه اميرالمؤمنين وفادار ماند تا شهيد شد و لذا نوه او را امام باقر براي فرزندش امام صادق عليه السلام بهمسري انتخاب كرد و امام صادق فرزند آن دختر فقيه از فقهاء مدينه بوده است .
ائمه نيم به نيم و شش نفر از دوازده امام مادرشان اعراب آزده بودند و شش نفر ديگر از معصومين مادرشان كنيزاني بودند كه لياقتهاي خاصي داشتند كه امامان با علم امامت آنها را براي ظرفيت نور امام معصوم بعد انتخاب كردند و از جمله امام رضا عليه السلام كه مادر امام جواد عليه السلام را به اين نحو انتخاب كردند .